4:50؛ خوابم نمیاد

ساخت وبلاگ

٢٣٤. امشب قرار بود با ف بریم یه سری چرت و پرت بخریم، ساعتای شیش و نیم هفت زدیم بیرون و دور و ورِ پلنگ صورتی و توی پارکینگ متوجه شدیم چیزی به نام کیف پول، پول، کارت عابر یا کارت ملی یا چی همرامون نیست؛ در واقع نه میتونستیم چیزی بخوریم نه می تونستیم بخریم و نه هیچی؛ خیلی جالبه که ما فکر کردیم به این یارو میگیم کارت ماشین که تو داشبورد بود پیشت باشه ما میریم و کیفمون رو ورمیداریم و میایم و اینا؛ البته مرده اصرار کرد که نیازی نیست ولی خب ما هم اصرار کردیم که نیازی هست و ما خیلی با شرافتیم :| چون ما نمیدونستیم وسطِ راه خلاف میریم و پلیس مارو نیگه میداره و ما نه تنها کارتِ شناسایی و گواهینامه، بلکه کارت ماشین هم نداریم :| و من و ماشین دقایق طولانی کنارِ کانکسِ پلیس منتظر موندیم تا ف بره کتِ لعنتیِ خودش و کیفِ لعنتی منو بیاره و دقایقِ طولانی براش مرثیه خوندیم تا ماشین رو نخوابونه و بعدش هم فکر کردیم بهتره به جای اینکه بریم خرید، بریم دریا و هایپ بخوریم، چون دیگه ساعت ده بود و ما خیلی خسته بودیم :|


٢٣٥. ببین می خواستم بهت بگم که ما ترتیب هوندو رو دادیم، کاری کردیم که تقاص کاری که کرد رو پس بده، شک دارم که اون بالا همدیگرو ببینین یا همچین چیزی، ولی اگه یه موقع به پستش خوردی، کارِ ما بود! می دونم احتمالا چند جمله از انجیل در مورد سپردن انتقام به دستان خدا داری، ولی می دونی امت، بعضی وختا نمیشه منتظر خدا شد تا خودش دنیا رو درست کنه، چون وختی منتظری دنیا همینطور داره بدتر میشه و وقتی آدمی مثل هوود داره اونجا رو اداره میکنه، خدا باید خیلی سریع تر کار کنه تا خودشو برسونه!! و می تونی بهش بگی که من اینو گفتم. دلم برات تنگ شده
+ اونجایی که بارک داره با سنگِ قبرِ امت حرف میزنه؛ فک کنم قسمتِ آخرِ فصلِ دو یا اولِ فصلِ سه

٢٣٦. زلزله دیشب شدتِ زیاد و عمقِ کم داشت و اینا باعث شد که قاب عکس عمه جان بیوفته و بشکنه! ولی می دونی چی ترسناک بود، اینکه خیلی کوتاه بود، خیلی خیلی کوتاه بود و من حتی فرصت نکردم به این فکر کنم که میتونه زمین لرزه باشه، فقط فرصت کردم که بترسم!
این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 190 تاريخ : پنجشنبه 31 فروردين 1396 ساعت: 22:41