به کاممان زهر می شود!

ساخت وبلاگ
اولین روز از ترمِ پنجم را با صدایِ کلفت و نخراشیده یِ مردِ قد بلند و یقه بسته ای آغاز می کنیم که میتوان عکسش را جلویِ کلمه وقیح در فرهنگ لغت برای فهم بیشتر چاپ کرد! لبخندمان روی لب می خشکد و وحشت زده از خیابان های کشورِ امنمان رد می شویم!
ما ١٦٥ سانتی هستیم و ٤٥ کیلو؛ آن ها ١٨٠ سانتی و ٩٠ کیلو!
اینجا باید از همه بترسیم! شیخ و ارازل و حتی پسربچه ها!!
اینجا همیشه از همه جا صدای متلک می آید، صدای موعظه، صدای دعوا،،! مرده شورِ امنیتِ مرزها!

+ کاشکی میفهمیدن! کاشکی دین رو میفهمیدن! کاشکی همه چی رو به گند نمی کشیدن!
++ اولین روزمون مزه زهرمار میداد!
+++ خیلی جالبه که اون مرد میتونه غذا بخوره و نفس بکشه و راه بره و هر روز، هر روز اخم کنه و حال چند نفر رو بد کنه!! حالم خیلی خوب بود اول صبح! سی ثانیه برخورد با این مرد و من الان واقعا چیزی ورای افتضاحم؛
++++ همیشه یادم میمونه که تو باعث شدی بیست و چهار ساعت حالِ من بد باشه، و این باریست به دوشت اخوی!!
این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 193 تاريخ : يکشنبه 4 مهر 1395 ساعت: 15:57