دُر فشانی های وی :|

ساخت وبلاگ

١٨٥. در آستانه نوشتن چیز میزکی بودم راجع به بر و بچه های پزشکی که این روزا به رگبار بسته میشن ولی خب فکر کردم ول کنم جهان را، چون قهوه ام داشت یخ می کرد :دی


١٨٦. در انزوای دلچسبی غرق شده، سعی می کنم همراه با نیچه و دکتر برویر لایه های وجودی خویش را کنکاش نمایم :| فعلا در همان باکتری هایِ روی لایه شاخیِ پوست درمانده ام البته و نفوذ چشم گیری نداشتم
اگه "وقتی نیچه گریست" رو نخوندین، حتما بخونین

١٨٧. جوانک سربازی در آن (اشاره به دور) حوالی هست که به تازگی شکست عشقی خورده! یه کمی احساس گناه میکنم؛ بهش گفته بودم بهتره به یگانه (اسمش یگانه نیست واقعا؛ میشه گفت مترادف اسمشه) بگه که دیگه وختشه تصمیمش رو بگیره و جفتتون رو از این برزخ دربیاره؛ بیخودی اینو نگفته بودم! جدا که گندش رو درآورده بودن! البته توصیه اکید هم کردم که بهش میگی به تصمیمش احترام میذاری چون دوسش داری و برای فردیتش احترام قائلی که خب منجر به شکست عشقی شد ماجرا!
مسخره نیست؟ اِنی وِی؛ آیا من باید احساس گناه بکنم؟ قطعا حقیقتِ جواب منفی است ولی کی به حقیقت اهمیت میده!

١٨٨. اگه فکر می کنین دارم هذیون میگم، درست فکر می کنین! لطفا نپرسین؛ با تشکر :دی

١٨٩. باید یه موسسه داشته باشیم که جوون های متلک گو رو بگیرن ببرن اعتراف کنن و برای تطهیر و مورد عفو عمومی قرار گرفتنشون حکم بدن طی یک عمل بشر دوستانه، وقتی دخترهای دانشجو از خرید برمیگردن در حمل وسایلشون بهشون کمک کنن! جدا میگم؛ احتمالا علاوه بر اینکه مشکلات سن ازدواج، پرخاشگری جوونا، ناباروری، کم باروری و غیره و غیره که بهتره اینجا مطرح نشه، حل میشه؛ شاهد بهبودی نسبی، شاید هم کاملِ گردن من خواهیم بود
این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 155 تاريخ : شنبه 1 آبان 1395 ساعت: 2:40