فَوَقَعَ ما وَقَعَ

ساخت وبلاگ

١٩٠. همین چند شب پیش رفته بودم سجاد؛ پالتو بخرم و اینا! ولی سه تا نمایشنامه خریدم، از کوجا؟ از یه مغازه قدیمی فروشی! کتاباش بوی انباری میده و کهنه ست؛ لعنتی یکیشون چاپ پنجاه و ایناست!! خیلی جذابه، یعنی من بیست و اندی سال بعد از چاپ این کتابه به دنیا اومدم :/ الان پنجاه سالشه دیگه، اونقد آش و لاش که یکی از برگه هاش همون اول کنده شد :|


١٩١. استوری های اینستا داره به سمت "من دارم میرم دستشویی، مواظب خودتون باشین عشقولیا میره" [آیکون خنده و تکان سر با تاسف]

١٩٢. همین جا رسما اعلام میکنم عاشق شدم :| عاشقِ قارچِ آب پزِ آبلیمویی! اونقدر زیاد که با چشمای اشکی بهشون زل بزنم و نخورمشون!

١٩٣. خیلی مسخره ست همزمان فرایندِ تشکیل مغز در دوره جنینی رو بخونی کنارش پدیده اِیْجینگ! هیچ دلم نمیخواد پا به سن بذارم و مغزم آتروفی شه :| جدا میگم! خیلی باید دردناک باشه، هرچند هیچ گیرنده و هیچ نورونی این درد رو مخابره نکنه

١٩٤. عنوانم همینجور الکی

١٩٥. پستم همینجور الکی

١٩٦. به کمپین همینجور الکی بپیوندین! با مدیریتِ وی :| برای عضویتم فقط لازمه سبزیجاتِ آب پز جز فیوریت هاتون باشه :|
این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : فوقع ما وقع, نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 141 تاريخ : سه شنبه 11 آبان 1395 ساعت: 3:46