اواخرِ سده دوم!

ساخت وبلاگ

١٩٤. جالبه که بدونین ساعت های بسیاری :| از آخرین باری که من پامو از درِ خوابگاه بیرون گذاشتم سپری شده بود :| تقریبا ٩٠ ساعت :| یکم احساس غربت کردم امشب! و فقط یک ساعت بیرون موندم، کمتر از یک ساعت در واقع


١٩٥. واقعیت اینه که فردا هم نمیخوام برم دانشکده؛ گورِ پدرِ یه کلاس، اونم هشتِ صبح :|

١٩٦. دیشب تا صب حمید و دوستش که نمیدونم اسمش چیه شعر خوندن و ویس فرستادن و من پودر شدم :| جداً چه مرگم شده

١٩٧. هیشوخت :| تاکید میکنم، هیشوخت :| انجیر خشک رو تو محیطی که نور کافی نداره نخورین! یا اگه میخورین همش رو تو همون محیط بخورین، با وضوح کم :|
نصفِ کرم رو توی نصف انجیر دیدم، در حالی که بقیه ش نمدونم کجا بود!!! فقط میدونم که دیگه اون آدم سابق نخواهم شد

١٩٨. دو یو نو انی تینگ ابوت تی رکس؟ آی لاو ایت :|
این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 154 تاريخ : دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت: 19:40