روزگاری بود
روزگار تلخ و تاری بود؛
بختِ ما چون روی بدخواهانِ ما تیره؛
دشمنان بر جانِ ما چیره
شهر سیلی خورده هذیان داشت
بر زبان بس داستان های پریشان داشت؛
زندگی سنگ و سیه چون سنگ؛
روز بدنامی؛
روزگارِ ننگ
+ عکس از اینجا
++ شعر از سیاوش کسرایی
+++ شایدم ما یه قصه ایم که یه بابابزرگِ پیر داره برای نوه هاش تعریف میکنه! فقط نمیدونم چرا اینقد تلخ روایتش میکنه
++++ صبح میشه این شب؟ میگن که میشه
برچسب : نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 166