از هر وری سخنیِ نمدونم شماره چند

ساخت وبلاگ

١٧٣. من تا حالا هیشوخت تو هیچ سینمایی ردیف سیزدهم نشسته بودم؛ گردنم هنوز درد میکنه! واقعا وضعیت غیر جذابی بود! یه خانومی هم بغل دستم نشسته بود زجه میزد علناً؛ خیلی دلم میخواست زمین زیر پاش نشست میکرد میرفت پایین


١٧٤. واقعا نمیفهمم چرا نمیخوابم! چرا اینجوری میخوابم؛ دیشب ساعت چهار پاشدم جواب پی ام دادم، یادم نیست هیچی

١٧٥. رویکرد جدیدم اینه که کلا غذا درست کردن رو بذارم کنار! حیف ماده و انرژی؛ شنبه میرم با این رستورانه قرارداد میبندم، فقط باید بهش بگم که مرده شور تهدیگ هاتون رو ببره لطفا :/

١٧٦.  روز عید قربان یکی پست گذاشته بود عید من، نوروز است. زیرش نوشته بود من عرب نیستم! بعد یکی کامنت گذاشته بود عید "قربان" مبارک "فاطمه" خانم :|
آیا سونامی سرطان سهمگین تر است یا بحران هویت؟ البته کامنت گذارنده هم در نوع خودش پدیده است! بیایید دست از سر کچل هم برداریم و یکدیگر را ول نماییم :|

١٧٧. لعنتی؛ باورتون میشه من این همه تابستون خودم رو کشتم که یه درس عمومی برام بمونه، همون که مونده با همون استاد منفورِ منزجر کننده ایه که حتی حیف طبیعت که این توش تجزیه شه! واقعا بازی سرنوشت کثیفه!

١٧٨. پتوم رو دادم به خشک شویی و امشب هم شب تلخی خواهد بود!
کامران و گل پری رو هم شستم؛ این پودرای شگفت انگیز فلان و بهمان برن به درک! چشای کامران سفید شده، موهای گل پری چسبیده بهم، گردنش یه حالتیه که خیلی درد میکنه انگاری؛ جدا که وضعیت نا امید کننده ایه؛
پ.ن: اونایی که کامران و گل پری رو نمیشناسن، اگه خواستن بشناسن، رجوع کنن به این پست
این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : از هر دری وری, نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 206 تاريخ : يکشنبه 4 مهر 1395 ساعت: 15:57