جلبک در کویر

ساخت وبلاگ
٢٠٩. هوا بسیار بسیار سرد، کثیف، ابری و مزخرفه؛ سرماش میرسه به استخون، یه جوریه که خودشم از شدت سرما بغض کرده انگاری! ببار خب لعنتی! چه مرگته؟

٢١٠. دو تا مسئول آزمایشگاه داریم میشه به اینا ایمان آورد بخدا بسکه مهربونن! یعنی من همش دلم میخواد از کنارشون رد شم سلام کنم :))
مراقب امتحان ایمنیِ امروز بودن؛ میگفت با هم حرف نزنین از خودم بپرسین من جوابو بهتون میگم!! ردیف های آخر خیلی بچه های بدی هستن، چون با هم حرف میزنن!! اینقد جیم جیم نکنین پاشین برگه هاتونو بدین :) اینقد مهربون و با لبخند میگفت اینارو که میخواستم پاشم قربونش برم دیدم وجهه خوبی نداره :|

٢١١. یه جای خفن رفتم امروز فعلا نمتونم بگم بعدا میگم :))

٢١٢. برنامه این بود که غروب بخوابم تا دوازده بامداد!! فقط عمه ی خدا بیامرز همسایه مون بود که یهو نگران نشده بود و نگفته بود بذا زنگ بزنم ببینم این بچه کجاست :|

٢١٥. عملا کاری جز درس خوندن نمیکنم، ولی خب بازدهی در حد یه جلبک وسطِ کویر

٢١٤. من به غمگین ترین حالت ممکن شادم

تو به آشوب دلم ثانیه ای فکر نکن

این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 164 تاريخ : دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت: 6:36