مرغ عشقا سرشونو گذاشتن رو شونه ی هم و خوابیدن

ساخت وبلاگ

 ساعت چار صب هیشکی از هیچ پنجره ای هیچ جا رو دید نمیزنه! واسه همین می تونی چارزانو بشینی لب بالکن و نیدو و قهوه و شکلات تخته ای رنده شده بخوری!

هر چیزی رو که فک میکنم یه حلالیت نسبی داره میندازم تو آب داغ و هم میزنم و میذارم تو یخچال تا دماش بیاد پایین و یادم میره و باز میارم بیرون و صب میکنم برسه به دمای بزاق!! و بعد میخورم!
هر هشت ساعت یه دونه ژلوفن می خورم و باز پخش میشم رو زمین بغلِ گریزلی (خرسِ قهوه ایِ پشمالویِ مهربون و بی توقعِ من!) و درس میخونم! گلوکزم رو از عسل حل شده توی چای و پروتئین و ویتامین ها و ریز مغذی ها رو از نی دو و شیر خشک میگیرم و هر هشت ساعت یه ژلوفن می خورم و هر از گاهی اون وسطا یه نوافن یا هر مسکنی که به دستم میرسه! و چه خوبه که تنهام و هیشکدوم از اعضای خونواده پزشک پرورمون نیستن که برام عوارض اِنْ سِیْد ها رو دیکته کنه!!
مسواک فقط برای فکِ پایین اشکم رو در نمیاره و دهان شویه بدمزه رو نمیفهمم چقدرش رو میخورم و چقدرش رو تف میکنم!
خودم می تونم لامپ رو عوض کنم و سوسک بکشم و سرِ چسبناکِ ظرفِ عسل رو وا کنم! می تونم از گشنگی و درد نمیرم و افسرده نشم و درس بخونم و دو ساعت خواب برام کافی باشه! می تونم یک روز تمام با هیشکی حرف نزنم و تلویزیون رو روشن نکنم و درِ تراس رو قفل نکنم و شب هیچ چراغی رو روشن نذارم و با صدای رعد و برق سکته نکم!

ساعت چار صب لب بالکن چارزانو نشستم و نیدو و شکلات و قهوه خوردم؛ رو بندِ تراس رو به رویی یه سری پارچه گل گلی آویزون بود؛ فک کنم رومیزی بودن یا پرده یا نمیدونم، هر چی که برای عید می شورن و میندازن که خشک شه؛
من از اون سال که کنکور داشتم دیگه وخت نکردم به مامان اینا کمک کنم خونه رو جم کنیم یا لباس عید بخرم، امسال تصمیم داشتم یه عالمه چیز میز بخرم و اینا، ولی خب مثکه نمیشه باز؛ تا بیست و پنجم مشهدم و بعدش هم قراره دکتر خبر بده اگه بود سه تا دندون عقلم رو جراحی کنم و شرّشون رو بکنم!

ساعت چار میشه رو مبلِ تک نفره خوابید، تو آشپزخونه یا وسط سالن بدونِ پتو و بالش؛
ساعت چار چایی ها خوشمزه ترن، دندون ها بیشتر درد می کنن، همه خوابن به جز رومیزی هایی که برای عید شسته شدن؛ ساعت چار صب آناتومی آسون تره، بندر خنک تره، گریزلی چشاش خوابالو تره و در تراس میگه منو نبند، هوا به این خوبی؛ ساعت چار دلتنگی مثه دندون درد تیر میکشه ولی مرغ عشقا سرشون رو گذاشتن رو شونه هم و خوابیدن

بعدا نوشت: عکس محض بهتر متوجه شدنِ آنچه وی میخورد، آنچه می خواند و آنجا که میخوابد :دی
این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 159 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 ساعت: 2:22