بنوسید در واپسین دقایقِ یازدهمِ اسفندِ نود و پنج برای بار دوم متولد شد

ساخت وبلاگ

فکر میکنم دیگه باید بگم که امشب تنها دلیلم برای فرار از زندگیِ تک پرانه رو از دست دادم؛ من امشب با سریع ترین هیولایِ چندش آورِ زندگیم رو به رو شدم و شکستش دادم؛ دستآوردِ (بخوانیم بنویسیم جدید میگه اینو جدا باس بنویسیم یا سرهم؟) فوق العاده بزرگی بود؛ اونقدر هیجان انگیز که هر چی مُسکِن زده بودم پرید :|

خیلی اوضاعِ بدیه، جدا میگم، نتایجِ آزمون هایی که میزنم هی و هی نا امید ترم میکنه؛ صد و پنجاه صفحه خلاصه نوشتم و شیش تا درس رو حذف کردم؛ و متنفرم، در این مقطع از زمان حالم از همه چی بهم میخوره، حتی قارچ حتی خیارشور، حتی سرلاک، حتی همه چی، البته چیزی هم نمی تونم بخورم؛ و در کل باید بگم که اوضاع به طرز نا امید کننده ای نا امید کننده ست :| شاید فکر کنی من خفن تر از اینم که یه علوم پایه اینجوری دیس ایبلم کنه؛ ولی خب باید بهت بگم که دَمْنْ و شِت و هر چی که به فکرت رسید حتی :| ولی بذا بگم که علوم پایه برای این بساط لازم ممکنه باشه ولی کافی نیست؛ در واقع من تا سه روز پیش این شکلی نبودم، بودم حالا، اینقد ولی نه
میدونی چی شده بود؟ قبلا یه دندونی رو اِندو کرده بودم، سرِ امتحان جنین روکشش به فنا رفت و من وخت نکردم برم درستش کنم و فقط سعی کردم باهاش نجوم چیزی و بیشتر نابودش نکنم ولی خب همینجوری که سعی میکردم هیچیش نشه، هیچیش نشد، ولی سه چار روز بعدش، حدود امتحانای پاتو اینا، عدسی داشتم میخوردم با سنگ :| اینجوری شد که گوشه پری مولارِ راستِ بالا (؟) شیکست و من بدبخت شدم و حالا یه دندون خراب چپ داشتم یکی راست :| و نو وی تو اسکیپ :| ولی خب دکترم رفته بود سفر و منم با مسکن خودم رو کشیدم و برای شیش و هفتم اسفند وخت گرفتم ازش که،، علوم پایه افتاد نوزدهم، و من وختم رو منقل کردم به بیست و یکم و بیست و دوم و میدونی :| یه ماه و اندی زمان بسیار مناسبی برای شت و پت شدنِ دو تا دندونِ شت و پته :| ولی خب من فکرش رو نمیکردم همه درد هایی که میخواستن مخابره کنن رو میذارن برای همین یه هفته :|
آره خلاصه اینجوری؛ ولی خب اینا رو نمیخواستم بگم :| نه که گفتم هر چی مسکن زده بودم پرید، گفتم شاید سوال برات پیش بیاد که خب چرا مسکن عزیزم چیزی شده و اینا؟ گفتم بگم نه، فقط دندون درد نکشیدی که علوم پایه و عاشقی یادت بره و علوم پایه نداشتی که دندون درد و عاشقی یادت بره و عاشق نشدی که علوم پایه و دندون درد یادت بره! و وات دِ ....!

می خواستم بگم داشتم میخوندم؛ چیو؟ اینو! بعد دیدم نمیتونم بخونمش و زیر نکات مهمش خط بکشم واقعا : و پا شدم رفتم یه چرخی بزنم که دیدمش؛ کیو؟ اینو! البته این شکلی نبود اولش :| رو دیوار واستاده بود شاخک هاش رو تکون میداد لعنتی :|
همین دیگه این لحظه لحظه ایه که من می تونم به عنوان یه شروع جدید ازش یاد کنم همیشه؛ لحظه ای که من متوجه شدم می تونم تنها زندگی کنم
این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 149 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 ساعت: 2:22