قرار بود یه جور دیگه باشه، ولی انحراف مغز موجب انحراف قلم نیز میشود :|

ساخت وبلاگ

اگه میتونستم برای خونم به جای مبل، اُپِن بخرم حالم خیلی خوب میشد فک کنم، چون میدونی، همیشه از چارزانو نشستن روی اپن منع میشدم؛ هرچند برام مهم نبود و نیست و من همچنان جایی که مامان نباشه اپن رو به هر جایی ترجیح میدم؛ چارزانو نشستن روی اپن و خیارشورِ تنها خوردن و قارچ و سیب زمینی خام خوردن و شیرخشک به جای شیر خوردن و موهام رو بعد از حموم خیس خیس بالای سرم جمع کردن و توی تراس یا جلوی تلویزیون مسواک زدن و یه عالمه چیز دیگه رو من ازشون منع شدم ولی با تمام قدرت انجامشون دادم؛ همیشه و هر روز تا امروز! چرا چون حالم رو خوب میکرد و هر آدمی اگه بیمار نباشه کارهایی رو که حالش رو خوب میکنن انجام میده :/ مگر، دقیقا مسئله همین مگرِ لعنتیه! مگر اون چیزِ لعنتی که حالت رو خوب میکنه با عقایدِ سوپر ایگوت مغایر باشه :| بعله باید بگم که روان شناسی هم یکی از دروسیه که توی علوم پایه هست

میگفتم مگر اینکه با سوپرایگو مغایر باشه، و متاسفانه از اپن و قارچ و اینا که همیشه بی آزار باهاشون زندگی کردم، رسیدم به یه سری چیز میز که دوسشون دارم ولی به شدت سوپرایگوم رو تحت فشار قرار دادن! و این چرنده لعنتی؛ جدا میگم من اصلا از جدالشون خوشم نمیاد
میخواستم اینو بگم ولی، تو خونه ما هیشکی اسنوکر دوست نداره، البته منم بازی نمیکنم ولی خب مسابقاتش رو دنبال میکنم معمولا، مامانم همیشه متنفر بود؛ مامان من همیشه از کارای من متنفره البته ولی خب چه اهمیتی داره، چون من اسنوکر خیلی دوس دارم؛ و به خاطر تنفر بقیه نمیتونم دوسش نداشته باشم

چند شب پیش، موهامو خیس جمع کردم بالای سرم و چارزانو نشستم روی اپن و یه بشقاب سیب زمینی و قارچ خام و هویج رو نمک زدم و سه ساعت اسنوکرِ هملتون و کارتر رو دیدم؛ و سعی کردم، قسم میخورم که سعی کردم حالم خوب شه باهاشون؛ ولی نشد! من قسم میخورم که احمقانه کلاهم رو برنداشتم و تسلیم نشدم ولی باور کن، باور کن کز هر چه در خیال من آید، نکوتری!

+ میخواستم حال و هوای وب رو عوض کنم :| نمیدونم چرا تهش اینجوری شد!
این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 169 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 ساعت: 2:22