ما را شکار کرد و بیفکند و بر نداشت!

ساخت وبلاگ

این که من دارم نمی نویسم، اصلا دلیل این که دارم درس میخونم نیست! تو ممکنه ندونی ولی من که میدونم چقدر پودرم و چقدر هیچ انرژی ای ندارم و چقدر تف به این اوضاع!

آخرین تعطیلاتم همون هفته اول آذر بود که رفتم خونه و تو اتاق موندم و برای میان ترم پاتو خوندم :|
این سه روز رو تماما پیغام لو باتری فرستادم و هی اوکی طاقت بیار رفیق رو زدم که از رو صفحه بره کنار و هی دو دقیقه بعد میاد و من پودرِ پودرِ پودرم!! اونقد که دوشنبه شب اگه اخبار استانِ نمیدونم چی یه ساعت و نیم قبل پرواز نمیگفت "امروز دوشنبه شانزدهمِ اسفندِ.." جا می موندم! و اونقدر که با ماشین رفتم فرودگاه و بعد فکر کردم من اینو چیکارش کنم حالا و به خواهرم زنگ زدم که ببین سوییچ رو میدم به نگهبان پارکینگ، کارت شناسایی همرات باشه که بگیری، کلید یدکم اگه داری ببر، کلید تو خونه جا موند، لپ تاپمم جا موند، همه کتابامم و لباس هام و هنذفری و مسواک و او پی جی و اینا :| می پرسه چی تنته؟ میگم هان؟ میگه مشهد سرده ها با مانتو نخی که نرفتی؟ چرا رفتم متاسفانه و دو ساعت بعدش ترک میخورم از سرما و حالا گلومم درد میکنه !!
به اون سه چار روزی که بعد آزمون باید بمونم و برم دندون پزشکی فکر میکنم و باز قیافم آویزون تر میشه، همه بچه ها فردا پس فردا میرن خونه و من اینجا میدونم که پودر تر از اونی میشم که هستم؛
تقریبا پنج روزه که درس نمیخونم و دلم رو خوش کردم به نودی که حداقل باید بگیرم و واقعا درس خوندن حالم رو بهم میزنه! دلم میخواد تو بازار چرخ بخورم، لباس رنگی رنگی بخرم و آلبالو بخورم و تو آینه بزرگ مغازه ها خودمو ببینم و بعدش برم پارک و آب انار بخورم، با مهدی پاندا کنگفوکار ببینم با بابا تخته بازی کنم با حسین اینا بریم اون دشته و گاز بدیم و جیغ بزنیم و یا هر چی که یکم حس خوب بهم بده؛

این خانومه که میاد واحدهای زوج رو جم میکنه داشت به اون خانومه که واحدای فرد رو جم میکنه تلفنی میگفت که آماده باش میخوام بیام پایین برات یه جوک درجه یک بگم و غش غش خندید! میخواستم بگم میشه برای منم بگی و اونقدر بغضی و آماده گریه کردنم که بیخیال شدم :/

+ مرسی اگه دعا کنین امتحان فردا خوب بگذره و این اسفندِ لعنتی بره پیِ کارش!
++ عنوان واسه این اینه، که همش تو ذهنم می چرخه و من نمیدونم چیکارش کنم ولی تو میدونی که قانونِ علیّت، کلیّت داره نه؟
+++ من به خط و خبری از تو قناعت کردم
قاصدک، کاش نگویی که خبر یادت نیست

این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 182 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 16:53