که مییییییروم به سوی سرنوشت!

ساخت وبلاگ

قراره برای مامان جشن بگیریم، با کلی آرتیست بازی میریم کرم و رژ و عطر و آبرسان و کیف آرایش و اینا میخریم؛ با بابا هماهنگ کردیم ولی نگفتیم واسه تولد توام هست و کادوت اون وسطاست و قراره سوپرایز شی و اینا، میایم ظهر راه بندازیم که عمه اینا میان؛ حالا این وسط یَک بارونی هم گرفته بیا و ببین؛ باباجی به بابا زنگ میزنه که راهِ رسیدن به موتورِ آب بسته شده و ماشینت رو واسه رفتن تا اونجا میخوایم و بابا هم میره :/ قراره ولی تا هفت برسونه خودشو، ح و ز هم مامان و ورمیدارن میبرن مثلا واسه ح کت بخرن؛ منِ طفلی در عرضِ یه ساعت شوصون تا بادکنک باد میکنم، میز رو میچینم، کادو میکنم کادو هارو :| دونه دونه و رو هر کدوم یه پاپیون کوچولو میچسبونم، شمعارو روشن میکنم، مرا ببوس پلی میکنم، ح زنگ میزنه میگه بابا اینا باید برن جایی، به دلایلی که اونقدر اعصابم رو بهم ریخت که دلم نمیخواد بگم؛ بدو بدو همه چیو جم میکنم، میان خونه لباس عوض میکنن و میرن؛

با ز و ح و میم منچ بازی میکنیم، اسم و فامیل، هوپ حتی، پی پی پینوکیو؛ ساعت هشت میشه نه، نه میشه ده، قهوه درست میکنم، هر کدوممون رو یه مبل جم میشیم؛ میگم مبل، ح میگه مبل کیف؛ ز میگه مبل کیف مرا ببوس؛ میم میگه مبل کیف مراببوس عنکبوت؛ من میگم...؛؛؛؛؛ دوازده میشه یک؛ یک میشه دو؛ دو ربع صدای بسته شدن در رو میشنویم، چراغارو خاموش میکنیم و شمع ها رو روشن و مرا ببوس رو پلی؛ میریم تو آشپزخونه، صدای هوووووووم مامان رو که میشنویم با فشفشه و برف شادی و کیک میایم بیرون؛ ساعت سه شده! چشای همه سرخه، لهههه لهیم، صداها خش دار، ولی یه لبخند قدِ نخود رو لب هممون؛ یکیمون کمه، یکیمون دو ساله که کمه و انگاری میدونیم واسه اونه که دقیقا دو ساله که هممون می لنگیم! ولی یه لبخند قدِ نخود رو لبمونه!
من و میم و ح و ز هر کدوم یه پتو ورمیداریم و هر کدوم یه گوشه میخوابیم، هیشکی امشب نمیره تو جای خودش بخوابه؛ هیشکی مرا ببوس رو قطع نمیکنه؛

+ دیدی که سخت نیست تنها بدونِ من؟ و صبح میشود شب ها بدونِ من؟
++ سالِ خوبی داشته باشین :)
این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 180 تاريخ : جمعه 4 فروردين 1396 ساعت: 3:06