افتتاحیه یه آتلیه تخصصیِ بسیار بزرگ بودن ایشون!

ساخت وبلاگ
افتتاحیه آتلیه عکاسی باید مراسم جالبی باشه؛ یعنی میدونی من فکر می کردم جالبه، هنوز هم فکر می کنم که هست! یعنی دید مثبتم رو از دست ندادم هنوز! نمدونم این چرا اینجوری بود
دلم میخواست پیراهن و شلوار طوسی و تونیک نارنجی بپوشم و موهام رو ببافم؛ و ژست هنری و این حرفا ولی خب قبلش باید میرفتم یه جای رسمی و این صوبتا جایز نبود تو اون جمع اصلا! خلاصه که نهایت هنرم یه دستبند چوبی بود :))

البته شبیه افتتاحیه آتلیه عکاسی نبود اصلا، یه چیزی در حد پیکنیک حتی؛ نمدونم چرا بچه با خودشون آورده بودن مهمونا؛ مجریِ ماجرا هم از اون بی نمک ها بود که هی از حضارِ گرامی کفِ مرتب میخوان، منم تو دنیا از چندتا چیز خیلی بدم میاد، یکیش همین کف مرتبه :| از بچه مچه هام خواسته بود جیغ و هورا و این حرفا! یه چیزی شبیه فیتیله و عمو پورنگ شده بود ماجرا
بعد ملت اینجوری براش آرزوی موفقیت میکردن "ایشالا چرخش برات بچرخه" یا "ایشالا افتتاحیه شعبه بعدیش"
نمیخوام بگم دو تا خانومی که پشت سر من نشسته بودن داشتن راجع به اینکه مربای کدو حلوایی رو چجوری درست میکنن صحبت میکردن!!

خلاصه اینکه مثکه فقط تو رشته ما نیست که هیچی سر جاش نیست :| همه جا همینه

پ.ن١: نه که تعداد فتوگرافرنماها زیاد شده داره یه همچین بلایی سر این هنر میاد!! 
پ.ن٢: من عاشق هنر عکاسی و خیلی از هنرهای دیگه م؛ و برای همشون آرزوی موفقیت دارم، سوءتفاهم نشه یه وخت
این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 183 تاريخ : يکشنبه 4 مهر 1395 ساعت: 15:58